اشعار مذهبی
امام زمان(عج)-مناجات-وداع با محرم و صفر
عجیب نیست که در سینه غصّه مهمان است
شب فراق شده؛ حرف حرف هجران است
به چشمهمزدنی این دو ماه هم رفت و
بهار گریه هم امروز رو به پایان است
از این لباس جدا گشتن آنقدر سخت است
که در برابر این هجر، مرگ آسان است
مرا حلال کن آقا که باز زندهام و
هنوز در تن من بین روضهها جان است
محرم و صفر ما تمام میشود و
همیشه ابر نگاه تو غرق باران است
تو فاطمیهات این روزها شروع شده
دلت شبیه دل مادرت پریشان است
**
همیشه کرب و بلاییم ما ولی امشب
کبوتر دلمان مقصدش خراسان است
***
از وبلاگ امام رئوف
همیشه از حرمت، بوی سیب می آید
صدای بال ملائک، عجیب می آید!
سلام! ضامن آهو، دلِ شکستهِ ی من
به پای بوس نگاهت، غریب می آید
طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست.
کبوتر دل من، بی شکیب می آید
برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد
چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید ...
آسمان مدینه غمبار است
شهر، آشوب و کار دشوار است
بعد از این مکر و حیله بسیار است
چشم های علی گهر بار است
رنگ زهرا شبیه دیوار است
یک منادی به کوچه راه افتاد
خبر از رحلت نبی می داد
آه از بی کرانۀ بیداد
مرتضی مانده بود بی امداد
وای از رهبری که بی یار است
یک طرف پیکر نبی بر جا
آن طرف تر سقیفه ای برپا
مرگ بر آن نشست و آن شورا
که شده حاصلش غریبیِ ما
امت مصطفی عزادار است
غسل و کفن نبی حکایت داشت
علی از غربتش روایت داشت
خصم داعیۀ ولایت داشت
فاطمه از عدو شکایت داشت
نعش خیر البشر در آزار است
بر زمین پیکر پیامبر است
آب غسل و کفن هنوز تر است
صحبت هیزم و هجوم و در است
یاس را فصلِ برگ و بار و بَر است
سینۀ گُل چه جای مسمار است
اَبَتاه این چه وقت رفتن بود
ای پدر فصلِ یاریِ من بود
غنچه ام را گهِ رسیدن بود
دورِ یاسِ تو پر ز دشمن بود
گوئیا دور دور کفار است
رفتی ای طالعِ سپیدۀ من
قبله اَت قامت کشیدۀ من
رفتی ای خاک تو به دیدۀ من
تا نبینی قد خمیدۀ من
داغ من داغ آل اطهار است
من که گفتم بدونِ مادر نَه
زندگی دور از پیمبر نه
دیدنِ بی کسیِ حیدر نه
مردن آری، خزان رهبر نه
بر سرم آمد آنچه دشوار است
چونکه دین تو بی حبیب شود
چه کسی بر علی مجیب شود
تو نبینی حسن غریب شود
و حسینت شبیه سیب شود
طشت و گودال و تَل چه خونبار است
تو نبینی سری بریده شود
و رگ حنجری دریده شود
نور چشمت به خون طپیده شود
زینبت مثل من خمیده شود
شأن عصمت مگر به بازار است
این مدینه چه ها به خود بیند
کاروان تو را به خود بیند
رجعت از کربلا به خود بیند
پیرهن پاره را به خود بیند
آسمان مدینه غمبار است
***
حوادثیست کـه قلـب مدینـه میلرزد
مدینه چون دل امّت بـه سینه میلرزد
سپاه شب، شده مست تصرّف خورشید
نسیم، شعله شد و در فضا شراره کشید
تمـام وسعت ملک خـدا شبِ تـار است
چه روی داده که خورشید هم عزادار است؟
ز کـوه و دشت و بیابـان خداخدا شنوم
ز جنّ و انس و ملَک «وامحمّدا» شنوم
اجـل دریــده گریبـان و اشـک افشاند
امیـن وحـی خداونـد، نوحـه میخواند
پیام میرسد از خشتخشت خانۀ وحی
که منقطع شده از آسمـان ترانـۀ وحی
برون خانه اجل گشته گرم اذن دخـول
درون خانه چکد خوندل ز چشم بتول
الا الا ملــک المــوت! مـاتــم آوردی
ز آسمان به زمین یک جهان غم آوردی
ز دیدن رخ تو گشتـه رنگ فاطمه زرد
چه سخت حلقه به در میزنی، نزن! برگرد!
چگونه میکنی ای پیک مرگ دقالباب؟
که آسمان به سر خاکیان شده است خراب
بـرو بـه سینـۀ حیدر شـرر نـزن دیگر
به جان فاطمه سوگنـد! در نـزن دیگر
عقـب بـایست! بگیر احترام ایـن در را
بــرو یتیــم مکـن دختــر پیمبــر را
برو که طعنه بر این باب، دیـو و دد نزند
بـه بـاب خانـۀ توحید، کس لگـد نزند
محمّــد و علـی و فاطمـه کنـار هماند
تو ایستاده و ایـن هـرسه اشکبار هماند
نبی ز خون دل خویش چهره میشوید
درون خانـۀ در بستــه بـا علـی گویـد:
که یا علـی بنشیـن بـا تو راز دارم من
به سینه شعلـۀ سـوز و گـداز دارم من
پس از رسول، مقامت ز کینه غصب شود
فـراز منبـر مـن دشمن تـو نصب شود
خدای، امر به صبرت کند در این اندوه
جواب داد علی: من مقاومم چـون کوه
دوباره گفت پیمبـر کـه ای امـام مبین
شوی به شهر مدینه غریب و خانهنشین
فلک ز غـربت تـو آه میکشـد ز نهـاد
به بـاب خانـهات آتـش زنند از بیـداد
جـواب داد: همانـا بـه صبـر میکوشم
به حفظ دین خود این جام زهر مینوشم
رسول گفت چو کردی تحمل آن همه را
به پیش چشم تو سیلی زنند فاطمه را
تو ایستـاده و بـا چشـم خود نگاه کنی
درون سینۀ خود حبس سوز و آه کنی
در آن میانـه علی سخت در خـروش آمد
کشید ناله و خون در دلش به جوش آمد
اگرچه بـود وجـودش پـر از شـرارۀ خشم
به روی فاطمه چشمی گشود و گفت به چشم!
الا رسول خـدا خـون بـه سینهام جوشید
کـه گفتههـات همـه جامـۀ عمـل پوشید
دری کـه بـود بـه دارالزیــارهات مشهـور
دری که گرد از آن میزدود گیسوی حور
دری کـه بـود پـر از بوسههـای جبراییل
دری که حـرمت از آن میگرفت عزراییل
دری که نـور فشانـد بـه چشم عرش علا
ببیـن چگونــه از آن دود مــیرود بــالا
به باغ وحی، خزان دست باغبـان را بست
که چیده گشت از آن میوه و درخت شکست
چه ننگها که خریدند یـا رسولالله
ز عتــرت تـو بریدنــد یـا رسولالله
چــو امتـت طلبیــدند حــب دنیــا را
بــرای غصـب خـلافت زدنــد زهـرا را
قسم به عزت قـرآن! قسـم به ذات خدا!
سر حسیـن تـو روز سقیفه گشـت جدا
چـه تیرهـا همـه از چلۀ سقیفه شتافت
گلوی اصغر و قلب حسین؛ هر دو شکافت
سقیفـه از حـرم کربــلا شـراره کشیـد
ز گـوش دخترکان تـو گوشـواره کشید
سقیفـه کـرد تــن عتـرت تـو را نیلـی
سقیفـه فاطمههـا را دوبــاره زد سیلـی
همین که حق وصی تو غصب شد به ملا
سر حسین، جدا شد به دشت کربوبـلا
سقیفه آتش سوزان به قلب «میثم» ریخت
نه قلب «میثم» بلکه به جان عالم ریخت
زمینه شهادت امام رضا (ع) با صدای حاج محمود کریمی -( در غربت تک و تنها برس به دادم )
در غربت تک و تنها برس به دادم امید دل تنگم بیا جوادم
پاره پاره قلبم به خدا دلم از این صحن و صحرا
رسانده پیغام مرا تا مدینه و کرببلا
رسیده جانم به سرم بیا دمی را به برم
امید زهرا پسرم می شوی نهم نور خدا
می آیی که ببینی ز پا فتادم امید دل تنگم بیا جوادم
واحد شهادت امام رضا با صدای حاج محمود کریمی -( کی میدونه درد غربت چه جوری آروم می گیره )
کی میدونه درد غربت
چه جوری آروم می گیره
کی میدونه چقدر سخته
کسی در غربت بمیره
ای ابر بی بارون ببار
بر دشت و بر هامون ببار
در عزای اون نیمه جونی که
بین نا محرم اسیره
چشم براه یک آشنا مونده
تا کنار اون بمیره
رضا غریب الغربا(ع)
زمینه شهادت امام رضا(ع) از یاسین زندی -( اﻱ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻦ اﻱ ﺳﺎﻻﺭ ﻣﻦ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺭﺿﺎ همه ﻛﺲ و ﻛﺎﺭ ﻣﻦ )
اﻱ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻦ اﻱ ﺳﺎﻻﺭ ﻣﻦ
ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺭﺿﺎ همه ﻛﺲ و ﻛﺎﺭ ﻣﻦ
ﻳﺎﺑﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻮﻥ ﻣﻦ ﻓﺪاﺕ
ﻛﺎﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻨﻢ ﺷﺒﻴﻪ ﻛﻔﺘﺮاﺕ
اﻧﻘﺪﻩ ﺩﻟﻢ ﻣﻴﺨﻮاﺩ ﺗﻮ ﺣﺮﻣﺖ ﭘﺮ ﺑﺰﻧﻢ
ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺻﺤﻨﺎ و ﺑﻪ ﭘﺮﭼﻢ ﺗﻮ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻢ
ﺑﻴﺎﻡ اﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﻨﺒﺪ ﺗﻮ ﺑﺸﻴﻨﻢ
ﺯاﻳﺮاﺗﻮ ﺁﻗﺎﺟﻮﻥ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﮔﺮﻳﻮﻥ ﺑﺒﻴﻨﻢ
ﺭﺿﺎ ﺟﺎﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ
ﺭﺿﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻜﺎﺭﻡ
ﺭﺿﺎ ﺟﺎﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻡ
ﺭﺿﺎ ﺟﺎﻥ ﺭﺿﺎ ﺭﺿﺎ ....
نامت کریم گشت و توقع زیاد شد -( در بین گریه هاش تضرع زیاد شد )
در بین گریه هاش تضرع زیاد شد
اشکش چکید و باز تلألؤ زیاد شد
قبل از نماز، نام تو می کرد زمزمه
بین جنون و عقل تنازع زیاد شد
تقصیر او نبود، که نامت کریم شد
نامت کریم گشت و توقع زیاد شد
ابن الکریم بودی و باب الکرم شدی
در پشتِ خانه ی تو تجمع زیاد شد
اجر رسالت -( کار و بار دو جهان ریخت بهم غوغا شد )
کار و بار دو جهان ریخت بهم غوغا شد
چشم زهرا و علی بعدِ شما دریا شد
رفتی و خنده به کاشانه ی تو گشت حرام
رختِ مشکیِ یتیمی به تن زهرا شد
عهد و پیمان غدیرت به فراموشی رفت
حُکم بر خانه نشینیِ علی امضا شد
پادشاه هستی و سلطان ، ما گدای خانه -( عاشقانت با فراقت روزگاری ساختند )
عاشقانت با فراقت روزگاری ساختند
هرشب از دوریتان با گریه زاری ساختند
آهِ سردی و نگاهی سمتِ یک عکس حرم
خاطراتی زنده با آن یادگاری ساختند
گر حرم قسمت نشد تقصیر نفس سرکش است
این معاصی روزمان را شام تاری ساختند
نظرات شما عزیزان: